یادبودپدر
یازده ساله که من پدر ندارم
اون شب اولی که بابام رفت و تنهام گذاشت هیچ وقت یادم نمیره نوزده سالم بودو دوسالش رو پرستارپدر بودم مرگش تودستای خودم نبودش رو سخت تر کرده بود.. یادمه پدرم قبل مرگش بهم گفته بود حلالت کردم دختر
وقتی دفنش کردیم شبش همه رفتن خونه هاشون و منو مادر و داداش و دوتاخواهرای کوچیکترم تنها موندیم خیلی سخت بود فکر میکردم بزرگترین ظلم عالم رو در حق ما کردن که تنهامون گذاشتن ولی الان وقتی هربار روضه ی حضرت رقیه رو میخونند میسوزم پیش خودم میگم هرکی هر طور رفتار کرد کسی که به پدرت بی حرمتی نکرد کلی هم با احترام و عزت پدرت رو دفن کردن کسی که تورو یا خواهرا و داداشت رو کتک نزد تو خرابه ها نگهتون نداشت و… وقتی روضه ی حضرت رقیه که خونده میشه تازه میفهمم یتیمی یعنی چی …
شادی همه ی اسیران خاک صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#یازده_ساله_سایه_ی_پدربرسرم_نیست..
95/10/15